داستان

ساخت وبلاگ

کسی میاد دیگه وبسایت داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 111 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 21:07

پدربزرگم تعریف میکرد چندسالِ قبل یک موشِ سمج به جانِ دکانِ کوچکِ خوارو بار فروشی اش افتاده بود کیسه های برنج را میجوید یابلایی سرِ دیگر اقلامِ دکانش می آورد.... یک روز بالاخره یک تله موشِ حسابی یک گوشه ی دکان میگذارد و موشِ نابکار را میگیرد.... اما تله موش جایِ گردنِ آن موجودِ بیچاره دمش را گرفته بوده و آن زبان بسته شروع کرده بود به جویدن دُمش برایِ رهایی.... یعنی حاضر بود قسمتی از خودش را بگذارد و جانَش را بردارد و برود.... ماهم گاهی بد نیست موش وار زندگی کنیم.... وقتی میبینیم یک رابطه یک علاقه پایش را بیخِ گلویمان گذاشته وجنگیدن برایش هم یک تلاشِ بیهوده است رهایش کنیم... جانِ مان را برداریم و بزنیم بیرون.... حتی اگـر لازم باشد یک تکه از خــودمان روحمان قلبمان را جا بگذاریم.... #فاطمه_صابری_نیا داستان...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 66 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 11:06

بعد سالها اومدن اینجا کلی غم داشت کلی خاطره برام زنده شد برام.نمیدونم کسی میاد دیگه اینجاها ولی اومدم بگم زنده ام

نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۹/۱۰/۲۹ساعت 1:41 AM توسط sanam| |

داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:35

درد دارد!

وقتی می رود و همه می گویند

دوستت نداشت...

و تو نمی توانی ثابت کنی که هر شب

با عاشقانه هایش خوابت می کرد...!

نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۲۶ساعت 12:49 AM توسط sanam| |

داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 123 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:57

بعد مدتهادیدمش

دستاموگرفت وگفت چقدر دستات تغییر کردن

خودم و کنترل کردم و فقط لبخندی زدم

تو دلم گریه کردم و دم گوشش گفتم:

بی معرفت!دستای من تغییر نکرده...

دستات به دستای اون عادت کرده...

نوشته شده در جمعه ۱۳۹۲/۰۳/۱۷ساعت 1:35 AM توسط sanam| |

داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 116 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:57

دوستان گلمعید فطرتون مبارکدوستون دارم یه عالمهنماز و روزه هاتون قبول باشه داستان...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:57


مـــــــــــــــــــــن

اومــــــــــــــــــــــدم

سلــــــــــــــــــــــام

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۵ساعت 12:3 AM توسط sanam| |

داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:57

سخت است یک رنگ ماندن...

در دنــــــــــیــــــــــایی که

مردمش برای پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند.

نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۲۲ساعت 3:10 PM توسط sanam| |

داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 131 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:57

امروز که ازخواب بیدار شدی،نگاهت می کردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،متوجه شدم که خیلی  مشغولی،مشغول انتخاب لباسیکه میخواستی بپوشی! وقتی که داشتی این طرف وان طرف می رفتی تا حاضر بشوی، فکر می کردم چند دقیقه ایوقت داری بایستی و ب داستان...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 130 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1396 ساعت: 6:16

نمی بخشمت

بخاطرتمام خنده هایی که ازصورتم گرفتی.

بخاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی.

نمی بخشمت

بخاطر دلی که برایم شکستی

بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی

نمی بخشمت

بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی

بخاطر نمکی بر زخمم گذاردی

ومی بخشمت بخاطرعـــــــشـــــــقی که برقلبم حک کردی..

داستان...
ما را در سایت داستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setareasemanman بازدید : 130 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1396 ساعت: 6:16